-
::: دریاب مرا :::
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 17:04
باز زده به سرم چه زدی اوخ اوخ اوخ دلام دوبید؟! داترتونم دنهایی تسمیم گرفطم اصباب کشی تونم بچح های طحرانی هل کصی اتلاع داله که توجا مهیط برای اینطرنت میفروشن (اینا که بصورت ابنماه یکساله و چند ساله هستا )... بخدا دصت نیاذ به صوی سماها دلاز کلدم ... میخوام یح محیط مصتغل برای خودم داسطه باسم لفتا همکالی کتید بی زهمت .......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 12:20
مرده شور این سازمان سنجش رو ببرن !!! اه...پس کی میخواد جوابای کنکور بیادش دیگه داره کفرم در میادشا .... خوب این آپدیت چیزایی که توی سایت دوستان خوندم براتون مینویسم چون من که کلی حال کردم باهاشون ... و از طرفی خودم اینقدر تیریپ شاکی ام که حس نوشتن و نطق کردن و ندارم رضوان : آدمها… همه آدمها خوبند مگر آنکه خلافش ثابت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 14:23
امروز دو تا حرف هست : یکی در مورد نویسنده ای که در به در دارم در موردش اطلاعات کسب میکنم چون دوست دارم در موردش بدونم و کتاباش ، فیلمنامه هاش و مطالبش رو بخونم . چون یه دید خوسگل دارم پیدا میکنم توی حرفاش و دوم شعری هست که نوشتم از خودم .:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:. باز در کمین...
-
:: عاشقان عیدتان مبارکباد ::
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 12:44
سلام گفتم بهانه پیدا کنم برای نوشتن بر میگردم ...نمیدونم ، بهانه هست ... من یه بهانه گیرم...برای همه چی! حتی برای دوست داشتن خدا هم بهانه لازم دارم ،حتی برای دو رکعت نماز خوندن هم باید بهانه داشته باشم ، برای تمام چیزای خوب دنیا باید بهانه داشته باشم (این در جواب یکی از بچه ها که گفته بود نوشتن مگه بهانه میخواد!). آره...
-
:: ساده ایا منو دل ناگرونی!!؟::
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 15:54
هی می خواستم که بگم که بدونی حالمو اما ترس و دلهره خط می زد خیالمو توی گفتن و نگفتن از چه روزایی گذشتم اینقده رفتم و رفتم اینقده رفتم و رفتم که هنوزم برنگشتم من تموم قصه هام قصه ی توست اگه غمگین اون از غصه ی توست اون از غصه توست ... سلام اوضاع واحوال ای بدک نیست ...باید خوب باشم ولی شواهد نشون میده زیادم روند زندگی...
-
:: تو باور نکن! ::
جمعه 14 مردادماه سال 1384 21:06
به خنده گفتی: اگر جز ترا عزیز بدارم ! مرا عزیر بداری؟! به گریه گفتم آری ...
-
:: هیچ گلی به پای گل روی شما نمی رسد ::
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 00:51
سلام به همه دوستیای خوبم ۱ . این چند روز دارم جدی جدی در مورد چیزی که ماهاست دارم بهش فکر میکنم،فکر میکنم(چی شد) ولی این دفعه به خواست خودم در موردش فکر نمیکنم یعنی ازم خواسته شده و حالا بدجوری دارم دست و پنجه نرم میکنم با خیلی چیزا ۲. اینکه امروز یه خبر خوبی شنیدم که از فرط خوشحالی باور نمیکنید نمیدوستم چیکار کنم پشت...
-
:: برای تو ::
شنبه 25 تیرماه سال 1384 17:24
من به حال دل گریه می کنم دل به حال من خنده می کند سر شبِ ، هر کاری میکنم خوابم نمیبره ... دوباره ICC داره غریبانه رو نشون میده یکی از فیلمایی که من از تهِ تهِ دلم ، از خیلی خیلی قدیم تَرا دوسش داشتم ... میدونی هر موقع این فیلم رو نگاه میکنم ته دلم ضعف میره . انگار قلبم افتاده روی زمینُ (و دو تا دست بچه گونه لطیف،...
-
:: درد و دل ::
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1384 06:50
سلام به بزرگترین بزرگوار شناسُ و ناشناس . گاهی اوقات میگم اگر از تو بزرگوار هم یه قاب عکس پیش روم بود ... باید کُور میشدم تا یه وقتی چشمم توی چشمت نیوفته ... اگر سگ ترین سگِ دنیا بودم باید قبول می کردم که بزرگترین سنگ دنیا هم برام کوچیکه وقتی میام در خونت ولی چه کنم که تو بزرگوار خدایی و من قرار ادم باشم . گاهی اینقدر...
-
::۳/۱::
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1384 02:21
تکرار میکنم حرفهای قدیمی را " خود کرده را تدبیر نیست " تو نمیدانی ! تفاله ی بدبوئیست که هر روز نوشخوار میکنم .
-
:: دلم گرفت ای دوست،هوای گریه با من ::
یکشنبه 12 تیرماه سال 1384 17:37
تلخترین تلخیِ دنیام تو مثِ قندی و شیرین من مثِ رنگِ دو روئی رنگِ حرفای تو زرین اگه این روزا شکستم یا که حرفم و نمیگم تیغِ تیزی تو گلومِ ترسم از اینِ ببینم ببینم آخرِ چشمات آخر ذلالِ حرفات رو کنی به من،بگی تو باز زدی نیش،توی حرفات مگه تو مال من هستی؟! یا که از جنس من هستی؟! یه سوال گنگ و مبهم !!! پس چرا به پام نشستی؟!...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 خردادماه سال 1384 10:55
:: سرنوشت :: حساب روزها و ماه ها را نداشتم ... مرا از گودالی کوچک که خاطر ندارم چگونه مرا درآن فشردند بیرون میکشیند ولی گویی به پای خویش میرفتم . رنگها را تشخیص نمیدادم. همچون من سیاه به تن دارند . غیر از من هیچ کس اینجا نیست . چشمانم کاری نمیکردند به جز افزودن ترس بر جان من . روی پای خویش بودم و بی اراده ، راه میرفتم...
-
نتایج کلی ....
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 13:28
این هم یکی از نتیجه گیریهای خواهرم هست ، که من خیلی باهاش موافقم ... یه موقعه هایی دلت واسه چیزایی که داشتی تنگ می شه یه موقعه هایی حسرت زندگی که دوست داشتی می خوری یه موقعه هایی معنی دوستی رو فراموش می کنی یه موقعه هایی با اینکه حرفی واسه گفتن نداری بزور حرف می زنی یه موقعه هایی متلک های دیگران و تحمل می کنی یه موقعه...
-
:: بدون سانسور ::
شنبه 21 خردادماه سال 1384 13:51
-------------------------------------------------- ز بدگویی نامهـــــربانانم نمیباشد غمی رفته مدتها که من زین یاوه گویی ها کرم -------------------------------------------------- به ظاهر خودتو سرحال نشون بدی مزخرف ترین حالته وقتی به غیر کسی رو که دوست داری باهاش درد و دل کنی ، مجبوری با یه مشت آدم هله هوله که نمیفهمن...
-
:: امیر این پسره مشکوک میزنه ها ::
جمعه 6 خردادماه سال 1384 18:53
سلام....هر پنجشنبه توی شهرک ما این آهنگ فقط شنیده میشه ... کار این دورگردست که از دم چراغ راهمایی رانندگی شروع میکنه به زدن میاد توی کوچه های شهرک میچرخه .... دیشب همسایه دیوار به دیوار ما رو دزد زد... نه کتکاری نشد که....خونشون رو دزد اومد غبارلودی کرده از شانس بد یا خوب فقطم رفته بود سراغ طلا و جواهرات خانومها .......
-
:: گرم یادآوری یا نه من از یادت نمی کاهم ::
دوشنبه 2 خردادماه سال 1384 21:01
باید تکلیف روشن بشه اینجا ، طرف رو که دوست داری میخوای با دوست داشتنت بفرستیش سینه قبرستون یا اینکه برای همیشه کنارت بمونه... وجدانی در این صحنه مقصر اصلی کیست ؟! 1- این دختره 2- سادگی این پسره 3- اداره نصب پلهای هوایی 4- آلودگی صوتی 5- صمیمیت بیش اندازه بین طرفین و یا... باز بگید توی خیابون میرید دست همدیگرو بگیریم...
-
خاک بازار نیرزم که برو میگذری
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1384 21:36
۱- نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری ؟ زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت کشتن اولیتر از ان کم بجراحت بگذاری تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد؟ من گرفتار کمندم تو چه دانی که سواری *** ۲- بخت آیینه ندارم که درو می نگری خاک بازار نیرزم که برو میگذری من چنان عاشق رویت که زخود...
-
:: ک.ن.ک.و.ر ::
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 17:30
واین بار با کوله باری تجربه در زمینه خداحافظی و مثه اینا که خونه کدخدا راشون نمیدن سروته کردن و برگشتن آمدم ( چه توصیف شاعرانه ای) از طرف ستاد پشتیبانی از فرزندان خانه ی پلاک 149 (یعنی پدر و مادر نازنین) دستور صریح رسید که کمپلت هر چی فیش ، سیم و دوشاخه ای که به نحوی با کامی (کامپیوتر) در ارتباط هست از پریزهای محترم...
-
:: داستانک ::
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 10:47
دوستانی که قسمت اول داستان رو نخودن از توی لینک کناری کش برن ... < قسمت دوم > کوکب خانوم درحالی که قابلمه غذا رو جا به جا میکنه داره زیر زبونی یه چیزایی با خودش میگه : سیاه بخت بشه هر کی هست - ایشاله بخور به زمین ... مرده شور ترکیبشو ببرن ایشاله تیکه تیکه بکنن قلمای پاشو جای عاج فیل ... اَه عاج فیل حالا کجا...
-
:: داستانک ::
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 11:04
امیدوارم داستان خوبی از آب دربیاد ...برای تغییر روحیه وبلاگ لازمه میتونید دنبالشو حدث بزنید میتونیدم ابراض نظر کنید : < قسمت اول > کوکب خانوم : سلامممم خواهر..... فیش.....از دست این مردای هیض...جون خواهر دیشب نشسته بودیم توی حیاط داشتیم با اقدس ..دختر کبری خانوم - میشناسیش گیس بریده روکه...خوشگله بیشرف - سبزی...
-
:: ای شعر ناسروده کجا گیرمت نشان؟! ::
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 21:49
من دل به غم تو بسته دارم ای دوست درد تو به جـــان خسته دارم ای دوست گفتی که به دل شکستگان نزدیکـــــــم من نیــز دلی شکسته دارم ای دوست
-
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی ، آنچه از غم هجران تو در جان من است
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 01:17
در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است از درد تو هیچ روی درمانم نیست درمان که کند مرا که دردم هیچ است هر کاری کردم خوابم نبرد ... نمی دونم چرا همچین که میخوای لالا کنی تازه یاد اون چیزایی که نمیخوای میوفتی ... بازم یادم اومد که نادونی داره بزرگ میشه ... بازم یادم اومدم باید دانشگاه قبول...
-
:: شیطنت ::
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1384 22:50
سلام دوستان توی پست قبلی یه کاریکاتور گذاشتیم که خیلی از دوستان ما رو با کاریکاتوریستش اشتباه گرفتن و شمشیرو از رو بستن . آقایون گفتن که خوب حقیقته البته به جز دو سه مورد که ایشاله دختر خانوما ازشون قدردانی میکنن و خانومها هم که خودتون بهتر میدونید . این پست رو به یه شعر ازآهنگی که من اونور سال شنیده بودم و نوشته بودم...
-
:: کاریکاتور ::
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1384 16:25
نظرتون در مورد این عکس چیه ؟؟؟ < قسمت دوم > کوکب خانوم درحالی که قابلمه غذا رو جا به جا میکنه داره زیر زبونی یه چیزایی با خودش میگه : سیاه بخت بشه هر کی هست - ایشاله بخور به زمین ... مرده شور ترکیبشو ببرن ایشاله تیکه تیکه بکنن قلمای پاشو جای عاج فیل ... اَه عاج فیل حالا کجا بود!! علی (پسر بزرگ کوکب خانوم) - چی...
-
:: از اشعار جناب نادونی ::
شنبه 6 فروردینماه سال 1384 07:31
در حاشیه دفتر مشقت به کرار نوشتم این شوق هوس نیست ، که هر روز خود به قربانی چشمان تو من ، می آیم .
-
BABA TO Akhareshii
جمعه 5 فروردینماه سال 1384 00:36
به خاطر دلم شده یه شب بیا به خوابم برای لحظه ای شده بیا بمون کنارم نکنه یه روز بری سفر، بری یه روزی بی خبر دلم میگیره نازنین ، بیا منو با خود ببر هر چی بخوای همون میشم ، برات میمونم همیشه اگه بگی دوسم داری ، هر چی بخوای همون میشه امروز خیلی خیلی خوشحال شدم با نادونی تماس گرفتی ..اگه بدونی چقدر دلم تنگ شده بود برای...
-
دستنویس شماره ۲ :
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 21:46
دیگه بدتر از این که ... یه روز بارونی بزنی بیرون بدون چتر ، به هزار زحمت از هر چی بالکنه استفاده کنی تا خیس نشی ... از دست حرکت ماشینا هزار بار جفتک چهار گوش بزنی توی خیابون که یه وقت آب نپاشن به لباسات ... از اتفاقایی که برای جلوییت میوفته درس عبرت بگیری و حواستو شیش دنگ بدی به اینکه کدوم یکی از سنگ فرشای توی پیاده...
-
:: دستنویس شماره ۱ ::
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 21:45
همچین هول میدادن همدیگرو که یکی ندونه فکر میکنه زلزله شده دارن از جون خودشون دفاع میکنن و یه پا قرض کردن تا از معرکه فرار کنن . اینقدر وایستادم تا همشون به مرادشون رسیدند و رفتن بالا ...من تالاپ و تولوپ رفتم بالا ... حالا بگو با اون همه وسایل چه جوری از بین این همه جمعیت که به خون همدیگه تشنن رد بشم برم خودم به وسط...