.

.

نادونی:

آری کنایه زد

هر کس که با من از فردا سخن نگفت...

نادونی:

پسِ هر تیره گیِ چشم کسی ،روزنی پیدا هست.
که در آن...
غم و ظلمت دست می شویند،
بزم می گیرند؛
دیگران می گویند :
"او چه تلخ است با ما !
او چه دیر می آید گاه گاه نزدیکیِ ما!
کاش می دانستیم؛"
تلخیِ حرف همو از غم تنهایی ست،
باورم نیست ندانیم پاسخ این را که ،
از چه ما تنهائیم؟

نادونی:

باز منو ، این قلم و برگی از دفترچه
عکس زیبای شما
به کسی مربوط چه!
خاطرات من و ما ، چهرهء خندانت،
گفتن نام مرا از دل و از جانت؛
گوشهء خلوت ما سر و سامانی هست،
قلمم زمزمه کرد:
"جایتان خالی هست."

یادگاری از خانوم طلا:

هست آن نیست که هر لحظه کنارت باشم

هست آن است که هر لحظه به یادت باشم