امروز دو تا حرف هست :
یکی در مورد نویسنده ای که در به در دارم در موردش اطلاعات کسب میکنم چون دوست دارم در موردش بدونم و کتاباش ، فیلمنامه هاش و مطالبش رو بخونم .
چون یه دید خوسگل دارم پیدا میکنم توی حرفاش و دوم شعری هست که نوشتم از خودم .:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
باز در کمین آرزوهایت
بال و پر کرده ایی باز و انگاری ،
طعمه ایی ز دور می آید
وای او ...
ز جان او دگر چه می خواهی!؟
نوبری برای چشمانی ،
هیض دزدی نگاه دختران هستند
خوش خیالی توبه اش مرگ است
کم بگو جنگل و رود و تنهایی
این شناگران به توبه می خندند .
باز سینه چاک دادم ، استخاره پایم بست
باز چون تو پرسیدی از خموشی من علت
چون نباشد اذن گفتن پاسخ
از گذشته ها ندامتی آمد بر نوک زبان من بنشست .
من به درد تو دچار افتم
تو ... به درد من لج کن
توبه گر نمیکنی از پیش
توبه مرا دگر نشکن
توبه مرا دگر نشکن (نادونی-02/06/۸۴)
.............:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:
عزیزم چه میگویی؟ نمی دانی داری چه میگویی؟ بین ما "من می میرم" ی وجود ندارد . فقط " ما می میریم " هست .. اما این اتفاق برای ما نمی تواند بیفتد. نه برای ما ، نه برای من … خوب میدانی وقتی همه چیز را سیاه می بینی ، وقتی در لحظات ناامیدی بسر میبری ، چطور خودت را گول میزنی … و تو میدانی ، ما میدانیم، من و تو ، همیشه دیده ایم چگونه بعدا همه چیز درست می شود ….خب ، خب ، بله صدایت را می شنوم ، اما خودت را خسته نکن ، اینطوری عصبانی نشو ، بلند نشو …برای تو خوب نیست، میفهمم ، بله ، درد داری …بله سخت است .. اما میگذرد ، خواهی دید ، مثل همه بحرانهای پیش از این …سعی کن بخوابی . حرکت نکن ، آرام باش… "
مجله همشهری ماه-ادبیات داستانی- ص 42- مرداد 84
..در مورد آنتوان چخوف و کتاباش هر چی میدونین برام بنویسین !؟