.

.

:: دستنویس شماره ۱ ::

همچین هول میدادن همدیگرو که یکی ندونه فکر میکنه زلزله شده دارن از جون خودشون دفاع میکنن و یه پا قرض کردن تا از معرکه فرار کنن . اینقدر وایستادم تا همشون به مرادشون رسیدند و رفتن بالا ...من تالاپ و تولوپ رفتم بالا ... حالا بگو با اون همه وسایل چه جوری از بین این همه جمعیت که به خون همدیگه تشنن رد بشم برم خودم به وسط اتوبوس برسونم ... خندم میگیره سعی میکنم ذهن بندگان خدا رو بخونم ...  

پیر مرد - الهی شکرت ... چرا یکی پا نمیشه من بشینم ... بذار یه چندتا سرفه کنم ... نه اینطور نمیشه بزار به این جوون بگم این ادرس کجا میشه برام بخون من چشسمام خوب نمیبنه تا شاید جرقه ای زده باشم برای عکس العملش ...  

مرد میان سالی که ایستاده - اینقدر خودم میزنم بهش تا حالش گرفته بشه . فکر کردی برای من که خیالی نیست نتونستم بشینم ولی کوفتت میکنم این آرامش و اعصاب خوب رو ...  

مرد میان سال تری که نشسته - هه هه کور خوندی به خیالت توی این کیسه ها چیه یه مشت بادمجونو ، سیب زمینی و ، پیاز ...اینقدر بزن با پاهات تا پاهات چلاغ بشه...  

جوونی که نشسته و به پیر مرد نگاه میکنه - بزار به بهانه کمک به این پیرمرده پاشم بعد برم اون عقب یه دیدی بزنیم شاید یکی از ما خوشش اومد.  

پسر نوجوانی که کلاسور من به بازوش میخوره :

نادونی - ببخشید .

پسرک - خواهش میکنم...:::((ایشاله کلاسورت توی سرت خورد بشه ... ع..و.....ض...ی داری میری ته اتوبوس چه خبره مگه بتمرک اینجا دیگه)):::...  

یه دفعه اتوبوس میزنه رو ترمز و همه فکرام  میریزه بهم ... صدای داد و بیداد که بلند میشه...

مرد میان سال - آقا این چه وضع رانندگیه...

مرد میان سال نشسته - گندشو در اومردین ...آقا برو اونطرف تر دیگه همه خریدامو له و لورده کردی..

مرد میان سال- زیاد ناراحتی پاشو ُمگه کوری نمیبینی جا نیست .

پیرمرد - پسرم اشگال نداره باید جای من بشینید من ایستگاه بعد پیاده میشم.

مرد جوان - پیرمرد داری پامیشی خوب خودم میشینیم دیگه ... 

پسرک جوان هم از فرصت استفاده میکنه با کوله پشتیش میزنه توی سینه ی من ... :::(بخور نوش جونت):::

راننده - چه خبرتون خوب جلویی زد رو ترمز ...اصلا ماشین خرابه
اتوبوس رو کنار خیابون نگه میداره در این میان من و چند نفر دیگه از مسافرا پیاده میشم و صدای داد و فریاد هنوز هست ...