آستین بالا زدی که اشک بگیری از میان پلک من
معجزه نشان نمی دهی،چگونه باورت کنم ؟
چگونه باورت کنم؟!
اگر که بوده ای بگو،کجا نشسته ردِ پای تو
کدام دست گرفته است نیاز خویش از حضورِ پُر ملال تو ...
قسم به آیه های یأس که چین داده بر جبین تو ...
مرا ز ماندنت چه سود ، تو را پس می زنم برو ...
تو از که اعتراف گرفته ای !؟
دو چشم ساده ای که گفته ای دروغِ مَحض بوده اند و بس ...
هوا گرفته است و من نیستم در انتظار معجزه ...
تو هم نباش ...
تو رو خدا برو ...
+ با سیاست اصلا" میونه خوبی ندارم ... همچین بدجوری چندشم میشه ولی این روزا بحثش خیلی داغه ، اوضاعی که رییس جمهور منتخب با صحبتاش درست کرد و جبهه گیری خیلی از کشور ها ، انتقادات داخلی و خارجی و زیر سوال رفتن خیلی از چیزا تــــــــــــــــــــا این آخریا که اخراج چند تا از سفیرای کشورمون از چند کشور ...
القرض خواستم یه مطلبی رو که خیلی پیشتر ها توی وبلاگ یکی از دوستان خوندم رو به این بهانه توی این فرصت بذارم تا بخونید ، ولی وجدانی در مورد شخص خاصی و یا کلا در مورد سیاست کامنتی نذارید ، نه فوشم بدید نه ارشادم کنید که شاعر میفرماید تو اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی ...
-------------------------------------------
+ مطلب دیگه ای که میخواستم بگم اینه که هر دوستی سوالی در مورد لینک گذاشتن ، گذاشتن ملودی و یا آهنگی در وب داره ، من توی پست بعدی که ایشاله تاریخش هر موقع بود کد مخصوص اون دستور رو با یه کوچولو راهنمایی براتون میذارم پس پست بعدی رو از دست ندید (وعده سر خرمن نمیدم به جون آقا موشه ) در هر 3 پست هم در مورد کامنتای شما دوستان صحبت میکنم تا زیاد موضوعات قروقاطی نَوَشِه ،چطوره؟
-------------------------------------------
+ امروز هم دو تا وبلاگ رو برای معرفی در نظر گرفتم که هر دو بسیار زیبا هستند و هر وبلاگ نویسی رو به خاطر مطالب و ترکیب زیبای قالباشون مجذوب میکنند :
وبلاگ گروهی جمع نوشت(به یادگار نوشتیم خطی زدلتنگی) >>> http://www.jamnevesht.com
ترانه ای به رنگ باران >>> http://taraneyebarani.persianblog.com
لینک این دوستان اضافه شد :
غوغای عشق - ناگفته های مدفون- گوش کن میشنوی؟ - شهریار- قـریه- بیخیال که نارفیق روزگار - ناگفته های عشق – جاسیگاری - غروب سیاه پوش - برزخ تنهایی - عشق ممنوع و عشق خاکستری
------------------------------------------------
+ مثلِ روزهای ابری که سراغ بارانی ات را می گیری ،
هوا که سرد می شود ، آفتابی می شوی ؛
روزهای بهاری ات را با هر که بودی – باش ،
خوش خیالی ست اگر گمان کنی هنوز چهار فصلم . (نادونی- مهرماه84)
-------------------------------------
+ و اما مطلبی رو که براتون از وبلاگ یکی از دوستاندر نظر گرفتم :
سوسیالیسم: دو گاو دارید. یکی را نگه میدارید. دیگری را به همسایه خود میدهید.
کمونیسم: دو گاو دارید. دولت هر دوی آنها را میگیرد تا شما و همسایهتان را در شیرش شریک کند.
فاشیسم: دو گاو دارید. شیر را به دولت میدهید. دولت آن را به شما میفروشد.
کاپیتالیسم: دو گاو دارید. هر دوی آنها را میدوشید. شیرها را بر زمین میریزید تا قیمتها همچنان بالا بماند.
نازیسم: دو گاو دارید. دولت به سوی شما تیراندازی میکند و هر دو گاو را میگیرد.
آنارشیسم: دو گاو دارید. گاوها شما را میکشند و همدیگر را میدوشند.
سادیسم: دوگاو دارید. به هر دوی آنها تیراندازی میکنید و خودتان را در میان ظرف شیرها میاندازید.
آپارتاید: دو گاو دارید. شیر گاو سیاه را به گاو سفید میدهید ولی گاو سفید را نمیدوشید.
دولت مرفه: دو گاو دارید. آنها را میدوشید و بعد شیرشان را به خودشان میدهید تا بنوشند.
بوروکراسی: دو گاو دارید. برای تهیه شناسنامه آنها هفده فرم را در سه نسخه پر میکنید ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید.
سازمان ملل: دو گاو دارید. فرانسه شما را از دوشیدن آنها وتو میکند. آمریکا و انگلیس گاوها را از شیر دادن به شما وتو میکنند. نیوزلند رای ممتنع میدهد.
ایده آلیسم: دو گاو دارید. ازدواج میکنید. همسر شما آنها را میدوشد.
رئالیسم: دو گاو دارید. ازدواج میکنید. اما هنوز هم خودتان آنها را میدوشید.
متحجریسم: دو گاو دارید. زشت است شیر گاو ماده را بدوشید.
فمینیسم: دو گاو دارید. حق ندارید شیر گاو ماده را بدوشید.
پلورالیسم: دو گاو نر و ماده دارید. از هر کدام شیر بدوشید فرقی نمیکند.
لیبرالیسم: دو گاو دارید. آنها را نمیدوشید چون آزادیشان محدود میشود.
دموکراسی مطلق: دو گاو دارید. از همسایهها رای میگیرید که آنها را بدوشید یا نه.
سکولاریسم: دو گاو دارید. پس به خدا نیازی نیست.
سلام
چطوری؟
نماز و روزه هاتون قبول باشه ...
از آخر به اول :
1- دوستی گفت که اگر میای وبلاگ من plz مطالب رو نخونده کامنت نذارید (چشم) ولی من تا حالا وبلاگی رو نخونده نظر ندادم و اگر اینجور به نظر میرسه که کامنت من اصلا ربطی به اون پست نداره خوب این دید اشتباهه؛ چون حرفی در اون مورد نداشتم نه اینکه نادون بازی در بیارم ...
2- این آخریا خیلی از دوستان مخصوصا دوستان بلوگفایی و میهن بلوگی ... نمیدونم چه جورایاست در چه شرایطی کامنت میزارن که آدرس خودشون رو اشتباه میزارن و وقتی که ما در خونشون میریم از در و همسایه میشنویم که : " 25 سال پیش از اینجا رفتند "
3- با تبادل لینک با هر کدوم از شما دوستان ابراض تمایل دارم (چی شد) و لینک من به اسم نادونی هست و هر کدوم از شماها که دوست داشتید فقط کافیه اسم لینک خودتون رو بدید ...(از این آسون تر ...)
4- یه سری از دوستان قدیمی وقتی میان سر میزنن؛ مطالب رو میخونن توی کامنت معذرت خواهی میکنن که دیر به دیر میان ، اصلا مجّلی نیست دوستان "" رفتن دلیل نبودن نیست "" بعدشم نادونی بیکاره ولی دوستانی که درس و کلاس و کار وقت براشون کم میزاره همشون مرام میزارن که بازم سر میزنن گاهگداری ...
5- چون دوستان پرسیدند میگما :(نگید از خود مچکّره این نادونی)؛ نادونی 22 سالشه و چون هیچی از خیلی چیزا نمیدونه این اسمشه و اینکه چون خیلی تیکه کلاماش به این اسمش میاد این اسمشه و در کل ( من از او خاطره دارم )
6- :: آدما از دور دوست داشتنی ترند ، اینجا نمیشه به کسی نزدیک شد :: جمله ایی که بعد یه بار که من حسابی توی این محیط مجازی سر کار رفتم ؛ شایدم نرفتم ولی دلیلی شد که به خودم بیام نظرم رو جلب کرد ، و اینکه این مطلب شاید برای خیلی از شماها توی محیط دانشگاه ، توی اداره و خیلی جاهای دیگه مصداق داشته باشه ولی برای من صرفا" فقط داخل این محیط مجازیست چون آدما خوب دور و برم اینقدری هست که از نزدیک شدن بهشون احساس دلهره داشته باشم (مخصوصا" این آخریا که اگر خدا بخواد داره یه چیزایی میشه
7- یه نکته خیلی باحال که یکی از دوستانم بصورت sms برام send کرد:
عشق مثلِ جنگِ
آسون شروع میشه
سخت تموم میشه
هرگز فراموش نمیشه
8- توی روزنامه خوندم که ماهایا پطروسیان یکی از بازیگران خانم مورد علاقه من (فقط به خاطر سبک بازی ) در سینما و تلویزیون مسلمون شد ...ایشون در جواب خبرنگار که پرسید خانواده مخالفت نکردند و آیا اسمتونم تغییر کرد یا نه گفتند : خانواده من اصلا" چون فردی رو که میشناختم اونها هم بخوبی میشناسن و اونها هم تشویقم کردند؛ اسم من اصلا" ریشه ی ارمنی نداره که بخوام عوضش کنم ...(فکر کنم به خاطر ازدواج با فردی که دوستش داشته این کار رو انجام داده ؛در هر دو صورت چه این بوده چه نبوده خیلی روی من تاثیر گذاشت و ایشون رو محبوب تر کرد، در نظر من)
9- اینو برای یه نفر فقط مینویسم (پیدا کنید پرتقال فروش را)
اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست ،
وفا آن است که نامت را همیشه زیر لب دارم ...آره ؟؟
10- برای آخرین بار خدا کنه بباره
تو این شب کویری یه قطره از ستاره
11- محسن چاوشی and حامد هاکان (صوتی)
12- وبلاگایی که این چند هفته دیدم و خوشم اومد (و بعث شد که متوجه بشم، هنوز من هیچ حرف درست حسابی برای گفتن ندارم و نزدم ) و ایشاله میرم ، سر حوصله مطالبشون رو میخونم و بااجازشون لینکوشن رو اضافه میکنم ...
http://bekhiall.persianblog.com/ بی خیال که نا رفیق روزگار
http://pardismadhouse.blogsky.comدیوونه خونه ی پردیس >>>
http://jasigari.blogsky.com/ جا سیگاری >>>
http://www.shahriar.gharieh.com/ <<< شهریار
13- من چند وقت پیش توی روزنامه و همینطور وبلاگ یکی از دوستان خوندم که بازیگر خیلی خوب و نازنین تلویزیون و سینما خانم پوپک گلدره بیمارستان بستری هستند و در موقعیت کما ... تا اینکه یکی از دوستان گفت که شنیدم ایشون فوت کردند میخواستم هر کدومتون خبری جدید دارید از ایشون برام بگید چون خبر فوت ایشون بیشتر شبیه شایعست ، تلویزیون هم که اینقدر بی معرفت اینقدر بی معرفت توی این شبا من که ندیدم یکبار در این مورد حرف بزنه و یا چیزی بگه ...خیلی بی معرفتیه ...اما ماها که حداقل چهارتا فیلم دیدیم و پایه سینما هستیم دیگه نباید اینطور باشیم ...
۱ >>>
تصوری داشتم
خیال کردم که در کنار ساحل با خدا قدم میزنم
در آسمان تصویری از زندگی خود را دیدم
در هر قسمت دو جای پا دیدم
یکی متعلق به من و دیگری به خدا
وقتی آخرین تصویر زندیگیم را دیدم
به جای پا روی شن نگاه کردم
دیدم که چندین زمان در زندگی ام فقط یک جای پا بیشتر نیست
دریافتم که این در سخت ترین نقاط زندگیم اتفاق افتاده است
برای رفع ابهام از خدا سوال کردم
خدایا فرموردی که اگر به تو ایمان بیاورم
هیچ زمانی مرا تنها نخواهی گذاشت
دیدم که در سخت ترین لحظات زندگیم فقط یه جای پا بیشتر نیست
چرا در زمانی که بیشترین نیاز را به تو داشتم تنهایم گذاشتی
خدا فرمود : فرزندم
تو را دوست دارم و تنهایت نمی گذارم
در مواقع سخت اگر یک جای پا میبینی
در آن لحظات تو را بدوش کشیدم
۲ >>> -------------------------------------------------------------
تا میوه ها و خرده چیزایی رو که با خودش براشون اورده بود رو گذاشت روی بالکن رفت تو...
کنار رختخواب مردی که کمر و گردنش رو بسته بود نشست...
بچه های قد و نیم قد به سمت کیسه های میوه هجوم بردند و با ولع تو دستاشون تا جا میشد با سیب و شیرینی پر کردند...
مرد همینجوری که به این منظره خیره شده بود اشک توی چشماش حلقه زد و بغض گلوش و گرفت...
۳ >>> ------------------------------------------------------------
سلام دوستان خوبم، ممنونم از کامنتاتون، ممنونم از حرفای قشنگتون، و ممنونم که سر میزنید بهم و متقابلا منو دعوت میکنید که به وبلاگتون سر بزنم ، خیلی به هم احتیاج داریما ، همدیگرو دعا کنیم ، من شما رو شما منو ، همدیگرو باید دعا کنیم ... میدونید اصلا ربطی نداره کی بهتر هست... یکی کمتر گناه کرده یا غیر بیشتر ...فقط هر موقع دلتون شکست، هر موقع دلتون توی این شبا گرفت یاد همدیگه بکنیم ، که گره از کار هممون باز بشه ، یکی مثه من اسیر نفسشه، یکی مشکلات خانوادش، یکی پدرش مریضه، یکی دلش برای یه بار رفتن خونه ی خدا تنگ شده ، هر کسی یه مشگلی یه درد دلی داره که فقط بین خودشه و خداش ، ولی میتونیم بهم کمک کنیم اول همدیگرو دعا کنیم بعد خودمون رو ... اینجوری حداقل اگر خودمونم رو سیاهیم و دیر جوابمون رو دادن ، بقیه به مرادشون میرسن و وقتی بقیه برسن یعنی خودمون رسیدیم ...
شبای احیا ، چقدر آدم احساس سبکی میکنه چقدر راحت میشه انگاری یه کوله باری از روی دوشش برداشته میشه ، برای یه سال شارژ میشه ... مطلبی رو که بالا نوشتم خیلی روی خود من تاثیر گذاشت ... فرزندم،تو را دوست دارم و تنهایت نمی گذارم، در مواقع سخت اگر یک جای پا میبینی، در آن لحظات تو را بدوش کشیدم
التماس دعا
تاتا