.

.

خصوصی ، فرهنگی، فزولی یه جورایی

فکر کنم داره یه اتفاق خوب توی زندگیم میوفته ...
شاید ...
احتمالا ...
شاید ،احتمالٍ غریب به اتفاق ...
ولی هنوز چیزی نمیدونم ،شایدم به زمان و فکر بیشتری احتیاج دارم(منظورم همون دو دوتا  چارتاست دیگه)
خوابم نمیبره ،دروغ نگم فکرم مشغول شده یه جورایی...یه جورایی که چه عرض شود ،بیشتر از جورایی ...حافظم همتی راسخ دارد که ما رو هول بدهد جلو ...
نمیدونم این وسط به اون چی میماسه ....
نمیدونم سر شبی یخه کی رو بچسبیم ...
ایول....
حافظ...گیرت اوردم

شاهد آن نیست که مویی و مینایی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه ی خود پروری، خوب و لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب
که به امید تو خوش آبی روان دارد
...
گمون کنم بدون سحری روزه گرفته ،زین جهت همچین یه نمه داره هزیون میگه
شاهد فال :
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که دردسر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل ونهار آرد

بیا بابا بیا این $... تومن رو بگیر برو سی خودت ...کمتر پته مردم رو بریز روی آب ...
میگم حافط چه جوریاست در در این عمر پربرکت تو دعوت نامه ایی ،نامه ی فدایت شومی از طرف سازمان مافیا یا گروه القاعده نیومده آخه اینجوری که تو توی چهار خط ادمو کر و لال و زبون بسته میکنی هیچ گروهی نمیتونه از آدم اعتراف بگیره
هه هه هه ،هول برت نداره ها ..خالی بستم بازار کسات نشه شاید با تعریفای من چهار تا مشتری دیگه برات آخر هفته ایی جور بشه ولی خداییش دیگه سر اونا با این حرفات کره مربا نمالیاهمه که مثه ماآداب معاشرت دون نیستند که یه وقت افطاری که بهت نمیدن هیچی با لنگه دمپایی و سوزن تگرد میان سراغتاز ما گفتن ...
خود دانی  ...
تا بعد ...