.

.

بسم الله
بفرما سر سفره ... 
 
نقل است که شیخ ابوالحسن خراقانی نماز همی کرد.
آواز شنید که: هان ابوالحسنو!خواهی آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟
شیخ گفت :<<بار خدایا خواهی که آنچه از رحمت تو میدانم و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟>>
آواز آمد: نه از تو ، نه از من .


گفتم:این چیست بگو؟ زیر و زبر خواهم شد
گفت:می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه ی پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو، رخت ببر،هیچ مگو
گفتم:ای دل!پدری کنُ نه که این وصف خداست؟
گفت:این هست،ولی جان پدر، هیچ مگو